شهید نیروی انتظامی «احمد رزاز»
همسر شهید نقل میکند: احمد بی ریا و خالی از تظاهر بود و تنها به خدا میاندیشید، روح بیقرار او رها و جاده توحید را جستجو میکرد و تا آخرین نفسها هم اینچنین بود.
کد خبر: ۵۷۷۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۲
در سیوپنجمین دوره از برگزاری نمایشگاه کتاب
جلسه نقد و بررسی کتاب «چرخها و جادهها» ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در سیوپنجمین دوره از برگزاری نمایشگاه کتاب تهران برگزار شد.
کد خبر: ۵۶۸۵۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
در سیوپنجمین دوره نمایشگاه کتاب
نقد و بررسی کتاب «چرخها و جادهها» در سیوپنجمین دوره از برگزاری نمایشگاه کتاب تهران برگزار میشود.
کد خبر: ۵۶۸۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
به قلم آذر خزاعی سرچشمه
«آذر خزاعی سرچشمه» نویسنده حوزه ایثار و شهادت با کتاب «چرخها و جادهها» که توسط نشر شاهد منتشر شده، در سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب حاضر است.
کد خبر: ۵۶۷۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: سوار هواپیمای سی130 شدیم. اوّلین بار بود که این هواپیما را از نزدیک میدیدم و قرار بود با آن به اهواز برویم. داخل هواپیما یک ردیف صندلی برزنتی بود و بقیّه ی قسمتها خالی بود. چشمم را در اطراف چرخاندم. روی یکی از صندلی های گوشه ی سمت راست هواپیما نشستم. فرخی کنارم نشست...
کد خبر: ۵۵۶۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: صبح زود به پایگاه نیروی هوایی در تهران رسیدیم. هنگام ورود درجهدار دژبان جلومان را سد کرد. خب! اینجا اومدین چیکار؟ فرخی گفت: اومدیم با هواپیمای سی ۱۳۰ بریم اهواز. دژبان گفت: نمیشه، باید به عنوان امریه پرواز داشته باشین.
کد خبر: ۵۵۶۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: آتش تهیّه ی عراق هر روز ادامه داشت. عراق با هدف تحمیل تلفات سنگین و ناتوان کردن ارتش ایران این کار را انجام میداد. در این پاتکها بسیاری از همکاران زخمی شدند.
کد خبر: ۵۵۶۴۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
شهید «عبدالرضا اسماعیلی» فرمانده گردان تیپ یکم حضرت امیر(ع) هفدهم خرداد 1364 هنگام مأموریت در جاده دهلران به چنگوله به درجه شهادت نایل آمد. در ادامه تصاویر به یادگار مانده از این شهید والامقام منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۵۵۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
سرپرست جمعیت هلال احمر استان زنجان گفت: ایثار اجتماعی به برکت خون شهدا جاری و ساری است در این راستا با مشارکت خانواده شهید «مهدی حسنی»۲ پایگاه امداد جادهای زنجان به تازگی ساخته شده است.
کد خبر: ۵۵۵۳۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۲
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: فرمانده دستم را گرفت و گفت: بیا بریم توپخانه 130 میلیمتری عراق رو هم ببین. بستان، شمال و جنوب منطقه ی عملیات عراق را به هم پیوند میداد. در واقع دو راهی بین نیروهای دشمن در شمال و جنوب منطقه بود. انبار مهمات و آذوقه ی عراق در این منطقه قرار داشت. هنگامی که به عراقی ها حمله کردیم یک لشکر بودیم، امّا توانستیم بر آنها پیروز شویم.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: گلوله را به یکی از سنگرها که جلوش پر از سرباز بود، شلیک کردم. به نظرم سنگر فرماندهی بود. گلوله به سنگر خورد. چند سرباز آتش گرفتند و فرار کردند. فرمانده بیسیم زد و دستور داد تا دشمن دیده نشده تیراندازی نکنیم و گلوله ها را برای پاتک عراق نگهداریم. گفتند عراقیها عقب نشینی کردند.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: سرهنگ هوشنگ بهرامی دستش را زیر نمنم باران گرفت و گفت: امشب دست یاری خدا با ماست. فرمانده نیرو، جناب سرهنگ صیادشیرازی و فرمانده سپاه، برادر محسن رضایی روی این طرح کار کردن. فرمانده لشکر، جناب سرهنگ نیاکی و برادران سپاه، غلامعلی رشید و حسن باقری منطقه رو شناسایی کردن. همه چیز برای فتح منطقه آماده است.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۷
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: پور اسماعیل به سمت خاکریز عراقیها نگاه کرد. موهایش توی باد تکان خورد. با عصبانیت گفت: هر طور شده این تانک آدمخوار رو میزنم. دو روز بعد، هنگام ظهر از پاسگاه فرماندهی رسیدم. بچّهها خبر دادند پوراسماعیل تانک تی 72 را زده است. سراسیمه به دیدن پوراسماعیل رفتم. آن روز هوا آرام و آفتابی بود. نزدیک سنگر پوراسماعیل رسیدم از دور دوان دوان به سمتم آمد.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: برانکارد را آوردم. فیض اله را داخل آن گذاشتیم و توی نفربر بردیم. فیض الله از درد می نالید. چند نفری برانکارد را بلند کردیم، چون وزنش زیاد بود. داخل نفربر گذاشتیم. راننده ی نفربر حرکت کرد و ما هم سر پستمان رفتیم. همان تانک، از پشت به سمت نفربر شلیک کرد. فیض الله داخل نفربر شهید شد.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: فاطمه نگاهش را ازم دزدید و گفت، روزی صد بار عکست رو به امید نشون میدم تا قیافهی باباش یادش نره. لبخند زدم. امید توپ را از کنار دستم برداشت و چند قدم عقب تر رفت.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۴
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: شاخه ی درخت را به سمت ساکها گرفتم. نوک شاخه به بند یکی از ساکها گیر کرد. شاخه را بالا گرفتم. ساک کمی از زمین فاصله گرفت و به یکی از شترها خورد. شتر ترسید. نعره کشید و دستم را گاز گرفت.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
همسر شهید والامقام «احمد جابری»؛
شهید «احمد جابری» از همان ابتدای نوجوانی در لباس بسیجی و بعد از آن با عشق فراوان به امام و انقلاب به عنوان پاسدار افتخاری در جبهه حضور داشت. بعد از اتمام جنگ، همچنان به شهادت در راه حق فکر میکرد و سرانجام سال 1372 به دست گروهک منافقین کوردل در شهرستان دهلران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. فاطمه علیکرمی همسر شهید میگوید: «با ادامه دادن راه شهدایمان، نگذاریم خون آنان پایمال شود.» فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۷
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: فقط سه راه دارین، یا باید از خیر ساک هاتون بگذرین یا اینکه با من بیایین مراغه، اونجا من شترا رو پیاده کنم و شما هم می تونین ساکتون رو بردارین یا اینکه خودتون ساکتون رو از زیر شترا بردارین. انتخاب با خودتونه، ولی من دست به این شترا نمیزنم.
کد خبر: ۵۴۶۱۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۴
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: لولهی توپخانهها به سمت نیروهای عراق در ایستگاه نورد برگردانده شد و اوّلین گلولهی فسفر سفید آزمایشی پرتاب شد. زمانی که از جلو خبر رسید توپ به هدف خورده است، آتش انبوه را اجرا کردند. سرگرد احمدی دست میزد و میگفت: هورا... آجری جون یکی دیگه درکن! گلوله باران آن روز عراقی ها را زمینگیر کرد و نتوانستند جلوتر بیایند.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۹
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: تا صبح شب نشینی کردیم و به خاطر پیروزی جشن گرفتیم. استکان داغ چایی را محکم چسبیدم و به شراره های آتش زل زدم. تکه های چوب توی آتش جلزوولز میکرد و می سوخت. چشم های مش عباد توی نور آتش موج برمیداشت.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۵